باورم نمی‌شود، من مسلمانم و اکنون اینجا، در خانه‌ام نشسته‌ام و تمام فکر و ذکرم این است که سحری چه بپزم! غصه‌ام این است که مبادا غذاهای خوش‌رنگ و لعاب و متنوع افطاری‌ام شور یا بی‌مزه باشد، آخر من روزه‌ام! از خوردن و آشامیدن محرومم.

من روزه‌ام اما تمام روز را در خنکای دلنشین کولرهای اسپیلت می‌گذرانم، و اصلا از ذهن فراموشکارم گذر نمی‌کند که برادران مجاهدم در عطش تشنگی، با لب‌های خشک و صورت‌هایی گُر گرفته، سنگ و تفنگ بدست، برای دفاع از عرض و ناموسشان، در جنگی نا برابر و سراسر ظلم و حق‌کُشی می‌جنگند و مردانه جان می‌دهند.

باورم نمی شود این منم که نمازهایم را آن قدر سرسری می‌خوانم که تعداد رکعاتش از دستم می‌رود، بی‌آنکه به این بیندیشم که قبله‌گاه اول مسلمین، قدس شریف، زیر باران و رگبار گلوله‌های سفّاکان زمانه است و هر ساعت و هر لحظه، کودکی روی دستان مادرش، جلوی چشمان حیرت‌زده پدرش، خونین جان می‌سپارد!

باورم نمی‌شود؛ من مسلمانم، ولی تمام کاری که می‌توانم برای فرزندان بی‌دفاع و مظلوم اسلام بکنم این است که بعد از تماشای بدن‌های پاره‌پاره و خانه‌های ویران شده و ضجه‌های سوزناک و مردمان آواره شده و بی‌پناه، از سر شکم سیری اشکی در گوشه چشمانم جمع شود و آهی بکشم و رو به آسمان دعایی بکنم.

آری من مسلمانم اما یاد گرفته‌ام برای حفظ جان خویش سکوت کنم!، یادگرفته‌ام همرنگ جماعت باشم!، یاد گرفته‌ام همیشه منتظر برخاستن دیگری باشم!، چرا؟ چون خون من رنگین‌تراست!... وای بر ما و مسلمانی ما...

خدایا؛ دستم کوتاه است، اما آهم بلند! به حرمت این شب‌های مبارک، مسلمانان غزه، شام و عراق را یاری کن. مگذار خون‌های پاکشان بیش از این بر زمین سرزمین‌های غصب شده‌شان جاری شود. خدایا! آه مادران داغدار و پدران حیران و کودکان یتیم به عرش آسمانت رسیده؛ ظالمانِ سفّاک و جانیان بی‌وجدان را در مرداب ضلالت و بی‌خردی‌شان غرق نما. خدایا اتحاد و همدلی را میان مسلمانان، و بیداری و هشداری را میان حکمرانان مسلمان، و تقوا و ایمان را میان همه برادران و خواهران مسلمانم؛ قرار ده.